چند پرسش در مورد تاریخ تفسیر
چند پرسش و پاسخ:
پرسش اول: اگر جریان دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن از سوی دستگاه خلافت، صحت داشت، چرا حضرت علی (ع) در زمان خلافت خود این جریان را از بین نبرد و اقدام به تفسیر و تأویل نفرمود یا کسانی را به انجام آن وادار نکرد؟در پاسخ این سؤال و روشن شدن زوایای این قضیه لازم است که به چند امر توجه شود.
اولاً: حضرت علی (ع) منع را برداشت زیرا تنها کسی است که بعد از پیامبر (ص) و خصوصاً در زمان خلافت خود فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی» و این سخن عام بوده و شامل هر گونه سؤال می شده چنانچه از حضرت نقل شده که فرمود: «سلونی عما شئتم فلا تسالونی عن شی ء الا انباتکم به» (1) یعنی: از هر چه می خواهید از من پرسش کنید، چیزی از من نمی پرسید مگر به شما پاسخش را می دهم. «از گذشته باشد یا از آینده» (2) «از قرآن بپرسید که درباره چه کسی و کجا نازل شده است» (3) می توان گفت: اولین اقدام امام علی (ع) همزمان با جلوس جهت خلافت و بیعت مردم، ابطال سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن بوده است:
«لما جلس علی (ع) فی الخلافه و بایعه الناس خرج الی المسجد متعمما بعمامه رسول الله (ص) لا بسا برده رسول الله (ص) منتعلاً نعل رسول الله (ص) متقلدا سیف رسول الله (ص) فصعد المنبر، فجلس علیه متمکتا، ثم شبک بین اصابعه، فوضعها اسفل بطنه، ثم قال: یا معشر الناس، سلونی قبل ان تفقدونی، هذا سفط العلم، هذا لعاب رسول الله (ص) هذا ما زقنی رسول الله (ص) زقازقا، سلونی فان عندی علم الاولین و الآخرین ... و انتم تتلون القرآن لیلاً و نهاراً، فهل فیکم احد یعلم ما نزل فیها؟...
ثم قال: سلونی قبل ان تفقدونی، فو الذی فلق الحبه و برا النسمه، لوسا لتمونی عن ایه آیه، فی لیل انزلت، او فی نهار انزلت، مکیها و مدنیها، سفریها و حضریها ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابها و تأویلها و تنزیلها الا اخبرتکم. (4)
یعنی: چون علی (ع) به خلافت جلوس کرده و مردم با او بیعت کردند به سمت مسجد خارج شد در حالی که عمامه پیامبر (ص) بر سر گذاشته بود و جامه پیامبر (ص) را پوشیده بود و نعلین پیامبر را به پایش کرده بود و شمشیر پیامبر (ص) رابه همراه داشت، آن گاه به منبر رفت در حالی که انگشتان خود را در هم فرو برده و بر روی شکمش قرار داده بود، سپس فرمود:
ای مردم: بپرسید از من پیش از آنکه مرا از دست بدهید، این ظرف دانش ناب و معروف است، این لعاب پیامبر است، این (علم) چیزی است که از پیامبر (ص) به من خورانده است، بپرسید از من که علم اولین و آخرین نزد من است... شما شب و روز را قرآن می خوانید، آیا کسی در بین شما هست که آن چه را در قرآن نازل شده بداند؟ ... آن گاه فرمود: بپرسید از من قبل از آن که مرا نیابید، سوگند به آنکه دانه را شکافت و خلق را آفرید، اگر از من از هر آیه بپرسید که شب نازل شد یا در روز (پاسخ خواهم داد) آیات مکی، مدنی، سفری، حضری، ناسخ، محکم، متشابه، تأویل و تنزیل آن را به شما خبر می دهم.
ثانیاً: حضرت شاگردان خاص خود را جهت تعلیم تفسیر و تأویل قرآن به مردم معرفی فرموده است از جمله ابن عباس که شاگرد خاص آن حضرت بود؛ چنان که مفسران اهل سنت نوشته اند: «و کان علی رضی الله عنه یثنی تفسیر ابن عباس و یحض علی الاخذعنه... و یقول نعم ترجمان القرآن عبدالله بن عباس) . (5)
یعنی: علی (ع) همواره تفسیر ابن عباس را می ستود و به فراگیری تفسیر از نزد او تشویق می کرد و می فرمود: عبدالله بن عباس ترجمان خوبی برای قرآن است.
سخنان حضرت در مقام تشویق به فراگیری تفسیر و تأویل صحیح قرآن در منابع فریقین مکرراً نقل شده است، از جمله در نهج البلاغه سخنان فراوانی در مورد قرآن و کیفیت فراگیری آن و این که مفسران آن چه کسانی هستند و پرهیز از تأویلات ناصحیحی که رواج یافته، موجود است که جهت رعایت اختصار از نقل آنها خودداری می شود.
مفسران اهل سنت نقل کرده اند: «استخلف علی، عبدالله بن عباس علی الموسم فخطب الناس، فقرا فی خطبته سوره البقره (و فی روایه سوره النور) ففسرها تفسیراً لو سمعته الروم و الترک والدیلم لاسلموا». (6)
یعنی: حضرت علی (ع) بن عباس را امیر حاج در موسم حج قرار داد، ابن عباس با مردم (در موسم) سخن گفت، و در خطبه اش (آیاتی از ) سوره بقره (یا سوره نور) را قرائت نموده، آن گاه چنان تفسیر می کرد که اگر (مردم) روم، ترک و دیلم (که آن روز هنوز مسلمان نشده بودند یا هنوز اسلام رواج کامل بین آنها نیافته بود) آن تفسیر را می شنیدند حتماً مسلمان می شدند.
این گزارشها نشان می دهد که علی (ع) نه تنها سیاست خلفای قبل را ادامه نداد بلکه سیاستی را که نسبت به تفسیر و تأویل قرآن اتخاذ کرده بودند، ابطال کرد و مفسرانی را به ارائه تفسیر واداشت و مردم را به فراگیری تفسیر و تأویل صحیح قرآن از آنان وا داشت.
ثالثاً: غالب مفسران و دانشمندان اهل سنت نقل کرده اند که حضرت علی (ع) نسبت به سایر خلفا به تفسیر قرآن بیشتر پرداخته و از این رو روایات تفسیری او بیشتر است.
رابعاً: مگر مردمی که با سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر قرآن رشد کرده بودند و در نتیجه نسبت به مقام معنوی حضرت ناآگاه بودند، گذاشتند که حضرت به مقتضای قرآن حکم کند یا وقت خود را در جهت بسط علم و دانش قرآنی صرف کند بلکه تا مدتی که خلفای ثلاثه بودند، منبر و محراب و مسوولیت ها دست دیگران بود و علی (ع) در سکوت تام بسر می برد. و در مدت خلافت کوتاهش بیشترین معارف تفسیری و تأویلی قرآن را به مردم ارائه داد، آن هم در موقعیتی که سرتاسر مدت خلافتش شعله های جنگ های تحمیلی و ناخواسته را بر آن حضرت شعله ور کرده بودند.
راوی گوید: «رایت علیا (ع) یخطب و قد وضع المصحف علی راسه حتی رأیت الورق یتقعقع علی راسه قال: اللهم قد منعونی ما فیه فاعطنی ما فیه... » (7).
یعنی: دیدم که علی (ع) خطبه می خواند در حالی که قرآن بر سر گذاشته (حتی من تکان خوردن ورق های قرآن را می دیدم) گفت: بار خدایا از حقی که در این قرآن برایم (مشخص شده) است منع کردند مرا پس تو وعده ای را که در قرآن به من دادی عطا فرما.
این نشان می دهد که حتی در زمان خلافت حضرت (ع) هم، شرایط جوری نبود که آن حضرت بتواند تمام ابعاد خلافت خود را به اجرا در آورده و بطور مستوفا حق ولایت را احقاق فرماید. چنان که نقل شده است: حضرت در حالی که قرآن را بر سر گذاشته بود خطاب به مردم فرمود: قد منعونی ان احکم بهذا الکتاب» (8) یعنی: از این که به این کتاب (قرآن) حکم کنم مانع من شدند. و چنین هم بود چون در سرتاسر خلافت چند ساله (پنج سال و چند ماه) خود مواجه با جنگ های سهمگین داخلی بود.
پرسش دوم: اگر سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن واقعیت داشته پس چگونه این همه مدارس تفسیری شهرت یافته است، مگر می شود منع وجود داشته باشد و کسانی بتوانند مدرسه تفسیری بوجود آورند؟
قبل از پاسخ توجه به این نکته لازم است که برخی از نویسندگان متأخر اهل سنت در کتاب های خود سخن از مدارس تفسیری آورده اند مثلاً: محققان تفسیر ثعالبی در مقدمه این تفسیر نوشته اند: اهم مدارس تفسیری عبارت است از مدرسه ابن عباس در مکه، مدرسه ابی بن کعب در مدینه؛ مدرسه عبدالله بن مسعود در عراق. (9)
ذهبی نیز از همین مدارس تفسیری در کتاب خود بحث کرده است. (10)
و اما در پاسخ باید گفت: اولاً: تعبیر مدارس تفسیری، تعبیری است که نویسندگان جدید اهل سنت به کار برده اند، و در نوشته های سلف آنان از چنین مکاتب و مدارس خبری نیست.
ثانیاً: از گزارشهایی که در صفحات قبل نقل گردید، استفاده می شود که خلفا هرگز به غیر از افراد خاص مثل کعب الاحبار-کسی را نگذاشته اند که به تفسیر و تأویل قرآن یا حتی حدیث بپردازد و حتی خلیفه دوم نسبت به برخی از قراءات ابی بن کعب اظهار کراهت و ناخشنودی کرده است.
ثالثاً: مکاتبی که در زمان خلفا بوده بیشتر مکاتب قرائت قرآن بوده تا مکتب تفسیر و تأویل قرآن؛ حتی گزارشهایی که نقل شد (در صفحات قبل) که طرفداران خلفا هم از جلسات تفسیری اندکی که وجود داشت منع می کردند و همین سیاست بعد از خلافت حضرت علی (ع) از سوی حاکمان و علمای درباری دنبال گردید تا زمان عمر بن عبدالعزیز و اواسط قرن دوم هجری یعنی: همان سرنوشتی که احادیث داشت، تفسیر بعد از تدوین حدیث بوده است (11) و نوشته اند که در سال143، علمای اسلام به نوشتن حدیث، فقه و تفسیر آغاز کردند. (12)
رابعاً: عبدالله بن مسعود را عمر به خاطر نقل حدیث حبس کرد: «ان عمر حبس ثلاثه ابن مسعود و ابا الدرداء و ابا مسعود انصاری فقال: قد اکثر ثم الحدیث عن رسول الله (ص) (13) و داستان برخورد خلیفه سوم با ابن مسعود که مشهور است و نیازی به نقل ندارد.
و اما ابن عباس، وی در زمان خلفا مکتبی نداشته مگر بعد از خلفا، در زمان حضرت علی (ع) به ویژه پس از خلافت حضرت که وی در مکه سکنی گزید و به تعلیم قرائت و تفسیر آن پرداخت؛ در عین حال از طرف معاویه، از تفسیر و تأویل صحیح قرآن منع گردید و مورد تهدید و تطمیع واقع شد و داستان آن گذشت.
البته در زمان خلفا تعلیم و تعلم قرآن به صورت غیر رسمی و نیمه پنهان از سوی اهل بیت (ع) و برخی از اصحاب دیگر تداوم داشته و اگر آثاری از تفسیر در زمان تابعان انتشار یافته به برکت همان جلسات غیر رسمی و محدودی بوده که دور از چشم خلفا و اتباع آن صورت گرفته است؛ یا آثاری است که مربوط به فضائل، مثالب یا بیانگر موارد مخالف با اقدامات خلفا نبوده است. و غالباً در مباحث فقهی بوده است.
اما نقل قصص از سوی برخی از تازه مسلمانان یهودی و نصرانی شایع بوده است و خلفا و مردم هم به آنها گوش می داده اند.
پرسش سوم: با وجود اینهمه کتاب های تفسیری و روایی چطور می توان سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل قرآن و حدیث را باور کرد؟
در پاسخ باید گفت: اولاً: «الانسان حریص علی ما منع»گرچه دستگاه خلافت، سیاست دوری گزینی و بازدارندگی را اتخاذ کرد؛ اما این بدان معنی نیست که همه اقشار از این سیاست تبعیت کرده باشند و لذا عده ای به مناسبتهایی به صورت غیر رسمی و محدود، به کار حدیث و تفسیر مشغول می شدند؛ افرادی از اصحاب به همین خاطر با تهدید دستگاه خلافت مواجه شدند مثل: ابوذر، ابن مسعود، ابودرداء، ابو موسی اشعری، عبدالله بن حذافه، عقبه بن عامرو غیره. (14) ولذا می توان گفت این آثار تفسیری نتایج همان فعالیت های غیر رسمی است.
ثانیاً: اهل بیت (ع) هرگز از سیاست خلفا در این زمینه تبعیت نکردند و در حدی که آزادی داشتند به تربیت شاگردانی در تفسیر، تأویل و حدیث پرداختند؛ در واقع ابن عباس ابن مسعود و دیگرانی که از حضرت علی (ع) نقل کرده اند در چنین شرایط محدودی شاگردی آن حضرت را کرده اند مگر ابن عباس و کسانی که خلافت علی (ع) را درک کردند که با آزادی بیشتری از لحاظ شرایط سیاسی و با محدودیت بیشتری از نظر وقت توانستند معارف تفسیری بیشتری را از آن امام همام بیاموزند. و همین افراد به تربیت شاگردانی پرداختند که بعدها منبع تفسیر و حدیث برای مؤلفان تفسیر قرآن و سنت پیامبر (ص) شدند.
ثالثاً: تفاسیر غیر شیعی (البته کتاب های تفسیری شیعه هم کاستی های خاصی دارد که در جای خود باید توضیح داده شود) خواسته یا ناخواسته، با حفظ اهداف سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن نوشته شده است؛ توضیح بیشتر این ادعا مثالهایی را از کتاب های تفسیری و روایات فرقه های اسلامی می طلبد؛ و لذا به نقل چند مورد می پردازیم:
مورد اول: گفته شد که یک از اهداف این سیاست اخفای فضائل اهل بیت (ع) بوده است متأسفانه در تفاسیر غیر شیعی، خواسته یا ناخواسته این هدف تامین شده است زیرا اگر احیاناً در ذیل آیات، تفسیری در مورد فضائل اهل بیت (ع) نقل شده بلافاصله یا رد شده یا اگر هم قبول کرده اند، در کنار آن تفاسیری را نقل کرده اند که موجب تعمیم آن فضیلت به سایرین هم بشود؛ یا جایی که دلالت بر فضیلت می کرده نقل کرده اند، (15) تا خواننده با فضائل علی (ع) آشنا نشود آیا این گونه نقل تفسیر در راستای اهداف دستگاه خلافت تمام نمی شود؟
و دیگری فقط می نویسد: «فقال علی انا» (16) یعنی: بعد از آنکه پیامبر (ص) فرمود: چه کسی... تا خلیفه من باشد در میان اهل من، علی (ع) گفت: من. و یا در مرتبه سوم که علی (ع) گفت: من، پیامبر (ص) «ضرب بیده علی یدی» (17) دست خود را در مرتبه سوم به دست من زد. جالب است که ابن کثیر نه تنها دنباله روایت را این گونه نقل کرده بلکه سپس به توجیه آن اقدام کرده است و گفته است که مراد حضرت رسول (ص) این بوده است که چون احتمال شهادت او می رفته می خواست کسی مسئوولیت اداء دیون و سرپرستی عیال او را بکند. (18)
و یا در ذیل آیه مباهله، ضمن نقل تفسیر و تأویل آیه که مراد علی (ع) فاطمه و حسنین (ع) هستند؛ باز دیده می شود که روایت کرده اند، از امام صادق (ع) که وقتی آیه مباهله: «قال تعالوا ندع ابناءنا و... » نازل شد (پیامبر (ص) ابوبکر و اولادش، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندانش و علی و فرزندانش را آورد. (19) جالب این که همه آنها از طرق صحیح شان نزول آیه و تأویل آن را که در مورد اهل بیت (ع) است؛ نقل کرده اند ولی بعد از نقل آنها به نقل این روایت اهتمام ورزیده اند که پیامبر (ص) این سه تن و اولادشان را برای مباهله با نصارای نجران دعوت فرمود، آیا این گونه تفسیر مصداق تلبیس حق و باطل، راست و نادرست، صحیح و سقیم به یکدیگر نیست.
و مثلاً در مورد آیه تطهیر، ضمن نقل تفاسیری که این آیه را در حق اهل بیت (ع) و ازواج پیامبر (ص) است. و بعضی نقل کرده اند که عکرمه قائل بوده و در کوچه ها فریاد می زده که این آیه فقط در حق همسران پیامبر (ص) نازل شده است: «کان عکرمه ینادی فی السوق: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل بیت و یطهرکم تطهیراً) قال: نزلت فی نساء النبی (ص) خاصه» (20) و عِکرمه می گفت: هر کس بخواهد من حاضرم با او مباهله کنم که این آیه در شأن همسران پیامبر (ص) نازل شده است. (21) و همین طور در موارد دیگری که در تفسیر و تأویل قرآن درباره اهل بیت (ع) آمده است یا انکار یا مشوب به مطالب ناروا و نادرست کرده اند؛ حتی در مواردی که نظرشان با مطالب نادرست (مثلاًنظر عکرمه در مورد آیه تطهیر) یکی نیست باز هم این گونه تفسیرهای نادرست را آورده و بدون نقد کامل رد شده اند.
مورد دوم: گفته شد که یکی از اهداف دستگاه خلافت از سیاست مذکور، پوشاندن نابایستگی های معاصران پیامبر (ص) بوده است؛ باید گفت: این هدف نیز در تفاسیر غیر شیعی تأمین شده است؛ مثلاً در مورد سوره احزاب، آیه 53: (و ما کان لکم ان توذوا رسول الله) (که بحث آن قبلاً گذشت) ضمن این که شان نزول آن را طلحه و کسانی از صحابه دانسته اند؛ اما برخی از مفسران اهل سنت، نوشته اند: «ان رجلا قال... » (22) یک نفری گفت: که اگر پیامبر (ص) رحلت کند با عایشه ازدواج می کنم.
یا «ربما بلغ النبی (ص) ان الرجل یقول: لو ان النبی (ص) توفی تزوجت فلانه من بعده... (23) و یا نزلت فی رجل هم ان یتزوج بعض نساء النبی (ص) ... » (24)
مورد سوم: در مورد اجتهاداتی که در برابر نص قرآن صورت گرفته با قاطعیت بیشتری به میدان آمده و توجیه کرده اند؛ مثلاً درباره نهی خلیفه دوم از متعه حج این گونه نوشته اند، که: غرض خلیفه مخالفت با کتاب و سنت نبوده زیرا در مورد او حتی گمان این که قصد اظهار مخالفت کتاب و سنت را داشته نمی رود. (25) و یا این که این حکم مخصوص زمان پیغمبر (ص) بوده است: «کانت المتعه فی الحج لاصحاب محمد (ص) خاصه» (26)
و یا درباره حکم خلیفه اول و دوم مبنی بر عدم پرداخت سهم خویشاوندان پیامبر (ص) (ذوی القربی) از خمس توجیه کرده اند که این سهم بعد از پیامبر (ص) مال خلیفه و ذوی القربی خلیفه است چون پیامبر ارث باقی نمی گذارد. (27)
«و قال قائلون: سهم الرسول للخلیفه من بعده و سهم القرابه لقرابه الخلیفه... » (28)
کوتاه سخن: تفاسیر علاوه بر مشوب شدن به انواع نقل های نادرست اسرائیلی، و... در مورد اهداف سیاست دستگاه خلافت راهی را طی نموده که اهداف سیاست مذکور کاملاً تأمین شده است؛ این فرایندی که تفسیر و تأویل قرآن طی کرده از آغاز سیاست مذکور تا بعد از مرحله تدوین؛ دچار انواع آفت ها شده است که یکی از آفات مهم آن، آثار و پیامدهای زیانبار سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل قرآن است.
پی نوشت ها :
1-کلینی، الکافی، ص399.
2-ابن قولویه، کامل الزیارات، ص155. «لا تسألونی عن شیء یکون الی یوم القیامه الا حدثنکم به» فتح الباری، ج8، ص459.
3-صدوق، عیون اخبار الرضا، ج1، ص73، «سلونی عن کتاب الله): فتح الباری، ج11، ص249.
4-صدوق، الامالی، ص423؛ خوارزمی، المناقب ، ص91، ابن جبر، نهج الایمان، ص27.
5-قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص35.
6-ابن کثیر، تفسیر القرآن العزیز، ج1، ص5، نیز: تصحیح و نقد مقدمه تفسیر المبانی.
7-ثقفی، الغارات، ج2، ص458.
8-علوی، دفع الارتیاب عم حدیث الباب، ص18.
9-مقدمه تفسیر الثعالبی، ج1، ص5-6.
10-التفسیر و المفسرون، ج1، ص99-132.
11-ابن حجر، فتح الباری، ج13، ص212.
12-ابوریه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص264.
13-ذهبی، تذکره الحفاظ، ج1، ص7.
14-ابوریه، پیشین، ص54؛ احمدی ، میانجی، مکاتیب الرسول، ج1، ص638به بعد.
15-طبری، جامع البیان، ج19، ص149.
16-ابن کثیر، تفسیر القرآن العزیز، ج3، ص363، 364.
17-ابن کثیر، تفسیر القرآن العزیز، ج3، ص363-364.
18-همان، ص364.
19-سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص40؛ شوکافی، فتح القدیر، ج1، ص348؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج39، ص177.
20-طبری، پیشین، ج22، ص13.
21-ابن کثیر، پیشین، ج3، ص492.
22-صنعانی، عبدالرزاق، تفسیر القرآن، ج3، ص122.
23-طبری، پیشین، ج22، ص50.
24-ابن کثیر، پیشین، ج3، ص513؛ سیوطی، پیشین، ج5، ص214.
25-حاشیه السندی، علی النسائی، ج5، ص153-154.
26-سیوطی. الدیباج علی مسلم. ج3. ص330.
27-طبری. پیشین. ج10. ص9.
28-جصاص. احکام القرآن. ج3. ص81. ابن کثیر. پیشین. ج2. ص324؛ سیوطی. پیشین. ج2. ص158؛ شوکانی. پیشین. ج2. ص312.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}